امروز 28 مهرماه 1399 ساعت 10:02 بعد از ظهر
زندگی من به طور عجیب و شگفت انگیزی تغییر کرده...هیچوقت تا به حال حسی شبیه به این نداشتم!
شاید قبلا در طول مسیر زندگیم بارها به احساسات مشابه برخورده باشم اما هیچوقت دقیقا این حس رو تجربه نکرده بودم...زندگی الانم رو میتونم به یک موسیقی گرانج تشبیه کنم!
پر سروصدا...شلوغ...تنها...عصبی...فریاد...غیرقابل کنترل!
قبلا چند باری پیش اومده بود که به فکر خودکشی بیوفتم اما یا به خاطر تمسخر...یا به خاطر جلب توجه یا هزاران چیز مسخره دیگه!
اما این بار حسش فرق داره...این بار دیگه فقط و فقط به این دلیل بهش فکر میکنم چون حس میکنم آخر کاره!
حس میکنم تنها راه نجات و رهایی همینه وگرنه باید بمونم و زجر بکشم و بدون استثنا همه میدونیم که زندگی هرچی جلوتر بره سخت تر میشه و مشکلات هم بزرگ تر میشن...
همیشه فکر میکردم که من توی یک نقطه خاص از زندگیم دچار تحول میشم یا اینکه یه کار خاص انجام میدم...همیشه حسش میکردم که من یه روزی به یه آدم بزرگ تبدیل میشم...یه روزی به آرزوهام میرسم...اما حالا نگاهم کن...!
همیشه با خودم اینطور فکر میکردم و حتی اگه به خودکشی فکر میکردم با این افکار خودمو گول میزدم و ته دلم به خودم و زندگی امید داشتم...برای همین هیچ وقت این قضیه رو جدی نگرفتم...
این بار اما قضیه فرق داره...من تازه کم کم فهمیدم که یه بازندم و هیچوقت قرار نیست هیچکدوم از اون رویاهای بچگانه به وقوع بپیونده...من فقط با هر شکست یکم عصبانی تر شدم و فکر کردم این عصبانیت یه قدم رو به جلو به سمت اهداف بزرگمه!
چرا یکی باید دلش بخواد بدون رویا و آرزو به زندگی ادامه بده...؟!آدمای دیوانه نمیتونن موفق بشن...من یک تنه نمیتونم جلوی این همه آدم مقاومت کنم...افرادی که جوری رفتار میکنن انگار از ابتدای خلقت دشمن من بودن...بی تعارف...من دیگه کم آوردم...من همیشه فقط ادای قوی بودن رو در آوردم...همین باعث شد آدمای اطرافم بیش از اندازه روی من حساب باز کنن اما من فقط یه عوضی بی ارزشم :)
من بیش از توانم بار به دوش کشیدم و بقیه فکر کردن چیزیم نیست چون ادای قوی بودن رو درآوردم...برای همین هیچوقت کسی ازم نپرسید...حالت چطوره؟کمک نیاز نداری؟!
کسایی هم که پرسیدن برای رفع تکلیف پرسیدن...سرگروهبان یگانمون (استواردوم.س) هر روز صبح سوالایی شبیه این میپرسه اما من همیشه با خیر جواب میدم و یه لبخند میزنم...چون من خوب میدونم که مشکلات من برای 90 درصد آدما اهمیت نداره و اون 10 درصد باقیمانده از مشکلات من خوشحال میشن!
همه اینا باعث این میشن که این روزا من خیلی زیاد به فکر خودکشی بیوفتم فقط الان تنها چیزی که اذیتم میکنه اینه که هنوز 100درصد اطمینان پیدا نکردم...برای همین دوست دارم بدونم کسایی که دست به خودکشی زدن اطمینان کامل داشتن یا اینکه اونا هم کاملا مطمئن نبودن...میخوام بدونم هنوز راهی پیش روم هست که کاملا مطمئن نیستم؟!
- دوشنبه ۲۸ مهر ۹۹